دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است

ای شعر ناب عالم! شیوایی مجسّم!
شاعر تویّى و من هم، گر میسرایم از توست

بیدار مینشینم تا جز تو را نبینم
خواب تو میگزینم تا لای لایم از توست

ای پنجۀ تو همراز با این شکسته تر ساز 
بشنو که این غم آواز، در پرده هایم از توست

عشق تو پرگشوده ست وز خاطرم زدوده ست
پیش از تو هرچه بوده ست، من ابتدایم از توست

دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...

تا آمدی در شهر ما آشوب کردیخوش ، آمدی ای نازنینم خوب کردییک نیم رخ مارا نشان دادی ز رویت یک شهر دل را بر خودت مجذوب کردیتو هر رقیبی را که شاخ و شانه میکردبایک نگاه آتشین مغلوب کردیدر سر چه سرّی داشتی که دیگران رااز خویش راندی و مرا محبوب کردیفرمانده عشاق را بی جرم کُشتیمارا به این فرماندهی منصوب کردی یک جرعه نوشاندی و لب را پس کشیدییک عمر معتادم به این مشروب کردیتا تو نبودی ماهمه آرام بودیمتو آمدی در شهر ما آشوب کردی.. دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...ادامه مطلب

شب بخیر اے ردپاے گمشده در خواب هاسایه ے رویاے عشق افتاده بر محراب هاشب بخیر اے آخرین خُنیاگر تصنیف شبخنده هایت برده طاقت از دل بے تاب هاشب بخیراے تابش لبخندجان افزاے عشقغمزه ے نازت گره خورده به اسطرلاب هاشب خوش اے شیرین ترین پرواز صفر عاشقیدر سماع واژه ها با زخمه ے مضراب هااے صداے رهگذر در انتظار پنجرهاے طلوع شعر من در خنده ے مهتاب هادلخوشے هایم شده ، دیدار قاب عڪس توشب بخیر اے شهرزاد قصه گوے خواب هاعطر تو پیچیده در تنهایے "یاس خیال" شب بخیر آبے ترین نیلوفر تالاب ها دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...ادامه مطلب

بی تو بارانم  و بر ثانیه ها می بارم 
حس زیبای تو را بعد تو در سر دارم

قطره قطره نفسم در عطشت میریزد 
ذره ذره به تو وعشق تو ایمان دارم 

با تو تا جمعه بدنبال صدا میگردم
بی تو از شنبه تورا تا به ابد کم دارم

سرخوشم با تو که در ذهن منی هر لحظه 
از همان لحظه بدون تو ببین غم دارم...!!!

فصل عاشق شدنم با تو به آخر نرسید 
روزهاییست که این حادثه در بر دارم 

باش بامن که زتو نیست مرا راه دگر
عشق من باز بیا باز تو را کم دارم

دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...

"منی" که با تو نباشد به تن ، کفن دارداگرچه پیرهنی -ظاهراً- به تن داردخدا به میّتِ عاشق ، شهید می گویدکه داغِ عشق ، جهادی کمر-شکن داردچه کشته های جدایی چه کشته های جهادشهید ، در دلِ معشوقِ خود ، وطن دا دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...ادامه مطلب

مے نویسم عشق و مے لرزد دلم 
مینویسم عشق و اشڪم میچڪد 

مے نویسم یاد و یادت مے ڪنم 
مے نویسم ابر و باران مے چڪد 

مے نویسم تا تو را پیدا ڪنم 
از میان برگ هاے دفترم
 
تو ڪہ هستے تو چہ هستے خوب من 
اے تمام شعرهاے دفترم
 
تو ڪہ هستے ڪہ دلم شیداے توست 
تو ڪہ هستے ڪہ پریزاد منے
 
تو تمام لحظہ هایم با منے 
یا ڪہ نہ شاید ڪه همزاد منے
 

دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...

نگیر فاصله از من، بیا کنارم باش
اسیر فصل خزانم، بیا بهارم باش

نگو که فرصت دیدار ما میسر نیست
دلیل محکم یک عمر انتظارم باش

چقدر جای تو در زندگی من خالیست
در این مسیر پر از هیچ، کوله بارم باش

دچار تو شده کل وجودم اما تو
کمی دچار خود و اندکی دچارم باش

تمام عمر، تو دار و ندار من بودی
مرا رها کن از این غم، طناب دارم باش

بیا به عکس مزارم سلام کن گاهی
شبیه دسته گلی بر سر مزارم باش

برای دلخوشی ام گریه کن هر از گاهی
برای دلخوشی ام، "عشق"، بی قرارم باش

دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...

شب تنهاست!
ستاره ها، کنارش می نشینند!
و ماه  گاهی شعر می خواند!
کنار برکه ای آواز قویی، باغ را
از سکوت درآورده ست
شب، تاریک است
و جغدی، با چشم هایش
دنیا را، زیر و رو می کند!
شب، پر از سکوت می شود
و من، به تو فکر می کنم
که هنوز عاشقی؟!!

دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...

شـــادبـاش بـراي آرامـش بـخـش تـريـن فـرشتــه آسـمـانـي كـه از عـرش بـه
فــرش گـــامـ نـهـاد . . .

 

دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...

عاشق, که باشی, اشک معنایی, دگر دارد,حتما خدا هم از دل عاشق, خبر دارد, او اشک های هر شبم را دیده و گفته ست...این گریه ها بی شک برایت دردسر دارد, از عشق تو شیدا شدم دیگر چه میخواهی؟دیوانه ام، دیوانه چیزی هم مگ دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است...ادامه مطلب